♥▓..:(setayesh):..▓♥
ashegoneh
قلبـَــم را مومیایـی خواهـَــم كرد ؛
تا از عِشـق ابدیتـی بـِسازَم
کــِ در تاریـخ ، ماندگـار شـَوی
...
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست.....
اشک هايم را روي نامه اي عاشقانه ،
با قطره چکان جعل مي کردم !
خاطرم آمد ...
شايد دلتنگ خنده هايم باشي .
ببخش اگر اين روز ها
عشق با گريستن اثبات مي شود !!!
يـــــــــــــــــك فــــــنـــــــجان بـــــــــــــــــــاران ؛
با طـــــــــعـــــــم خـــــــــــــاطـــــــــ ــره . .
لــــطفا. . . .
حـرفی نـدارم …
مـن حـاضـرم حـتی جـانم بـه لبـم رسـد …!
اگـر جـانم تـو بـاشی …
بی تو
روزگارم را سیاهی ول نمی کند
موی سرم را
......
سپیدی
بگذار که ماهت باشم
حتی
...
در محال
طی سالها زندگی بر روی کره خاکی و مابین مخلوقات مختلف ، شاید به این نتیجه رسیده باشیم که ؛
عشق خالص و یا علاقه شدید قلبی خاص آدمهاست و تازه اونهم کسانیکه با ابراز عواطف و احساساتشون
تونستن این گوهر رو در خودشون بارور کنن. اما عجایب دنیا درست جاهائی برای ما عجیب میشن که
تصورشون روهم نمیکنیم ، وگرنه وجود دارن و ما از وجودشون بیخبریم !
درست مانند حکایت فوق العاده زیبا و حیرت آور عشقی که بین یک انسان و یکی از خشن ترین و
مخوف ترین جانداران کره زمین رقم خورده و درکمال تعجب باید بهتون بگم : آره ، این عشق وجود داره!
نشستن در یک قایق 3.8 متری و تماشای یک سفیدی بزرگ 4 متری که بهت نزدیک میشه واقعاً هیجان آوره!
"آرنولد پوینتر" ماهیگیر حرفه ای از جنوب استرالیا ، یک کوسه سفید بزرگ رو که در تور ماهیگیریش
گیر کرده بود از مرگ حتمی نجات داد. حالا اون یه مشکلی داره :
میگه که : " 2 ساله که اون من رو تنها نمیذاره. هرجا میرم دنبالم میاد و حضورش تمام ماهیها
رو می ترسونه. نمی دونم چیکار باید بکنم."
خیلی سخته که از دست یک کوسه 17 فوتی خلاص بشی وقتی که کوسه های سفید
تحت حمایت کنسرواسیون حیوانات وحشی قرار دارن ، اما یک علاقه دوطرفه بین
"آرنولد" و "سیندی" ایجاد شده. آرنولد میگه : "هروقت قایق رو نگه میدارم اون میاد به طرفم
، اون به پشتش می چرخه و میذاره شکم و گردنش رو نوازش کنم، خرخر میکنه، چشماش
و می گردونه و باله هاش رو بالا و پایین میکنه و با خوشحالی به آب ضربه میزنه..."
ک کوسه ..
یک مرد ..
و یک قلب سپاسگذار بخاطر نجات جان من !
آواز عاشقانه ي ما در گلو شكست
حق با سکوت بود٬ صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
قیصر امین پور
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند.
بین راه سرموضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.
یکی از آنها از سر خشم؛بر چهره دیگری سیلی زد.دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد
ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت:
امروز... بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و كنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛
لغزید و در آب افتاد تا جایی که نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.
بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:
امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا
این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟!
دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند
ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادهاببرد
---
متاسفانه توی جامعه امروز بر عکس شده خوبی ها رو زود فراموش می کنیم و بدی های هم همیشه توی ذهمنون هست
و خودمون رو با این مسائل خسته تر و روحمون رو آزرده خاطر می کنیم.
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بزار باور کنم امشب تو هم حال منو داری
نمـیدونـی چـه آشـوبـم ... از این آرامـش خونــــه
از ایـن رویــای شیرینی ... که میدونم نمی مـونــه
چقد این حس من خوبه ... همین که از تو میمیرم
همین که هر نفس امشب ... هوامو از تو میگیرم
نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم...
تـــو... تمـام گمشـده ی منــی ! تمــام گـمـشــده ی من ... !
فرارم از تو است
و قرارم در تو
برانی ام به که رو کنم؟!
نخوانی ام به که خو کنم؟!
ميگويند از تو ننويسم
در خون من گردهمايی لبخندهای تو برپاست
اين را چه کسی ميتواند بفهمد؟!
ديگـــر دلـَــ ــ ــم در تن ــَم بنــــ ــد نمی شــــود
به دادَمــ بــــرس . . . !
خیلیـ سخته اون كسیــــ ـــــــ كه گفتـ
واسه چشاتـــــ میمیره
بره و دیگه سراغیــ از تو و نگات نگیرهــــــ
در اين دنياي وانفسا كدامين تكيه گاه را تكيه گاه خويش سازم
نمي دانم خداوندا...نمي دانم
دراين وادي كه عالم سر خوش است و جاي خوش دارد
كدامين حالت و حال و دل عالم نصيب خويشتن سازم
نمي دانم خداوندا
به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانم
و مي گريم خداوندا
دگر گيجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده پناهم ده
اميدم ده خداوندا كه ديگر نا اميدم من و مي دانم كه نوميدي ز درگاهت گناهي بس ستم بار است
وليكن من كه مي دانم
دگر پايان پايانم
و مي دانم كه آخر بغض پنهاني مرا بي جان و تن سازد
چرا پنهان كنم دردم؟
چرا با كس نگويم من؟
چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟
همه ياران به فكر خويش ودر خويش اند گهي پشت وگهي پيش اند
ولي در انزواي اين دل تنهاچرا ياري ندارم من كه دردم را فرو ريزد؟
دگر هنگامه تركيدن اين درد پنهان است
خداوندا نمي دانم نمي دانم
ونتوانم به كس گويم... نمي دانم خداوندا
فقط مي سوزم ومي سازم وبادرد پنهاني
بسي من خون دل دارم ولي بي آب وگل دارم
به پوچي ها رسيدم من
به اين دوران نامردي رسيدم من
نمي دانم...
نمي جويم...
نمي پرسم...
نمي گويند...
نمي جويند...
جوابي را نمي دانند...
سوالي را نمي پرسند و از غمها نمي گويند
چرا من غرق در خويشم؟
چرا بي گانه از خويشم؟
خداوندا رهايي ده
كلام آشنايي ده
خداوندا آشنايم ده... خداوندا پناهم ده...اميدم ده...
خداوندا در هم شكن اين سد راهم را كه ديگر خسته از خويشم
كه ديگر بي پس و پيشم
فقط از ترس تنهايي
هر از گاهي چو درويشم و صوتي زير لب دارم
وبا خود ميكنم نجواي پنهاني...كه شايد گيرم آرامش
ولي ان هم علاجي نيست
و درمانم فقط درمان بي درديست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نيازي جاوداني ست
خداوندا نمي دانم
همهی دوستام بهم می گن چرا شمارشو بهت نمی ده
می گم به خدا خط نداره تازه برادرش هم خیلی بهش گیر می ده
می گن شاید پسر باشه می گم نیسته
هیج پسری اینقد عاشق و دیونه یه پسر دیگه نمی شه
و کاری نمی کنه که اینقد یه پیر دیونه اش بشه
دارم دیوونه می شم نمی خوام جلوی دوستام کم بیارم اما
همین که خودشو دارم برام بسه بسه
عاشقشم
یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.
یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.
راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."
قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو
دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم
با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص
دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین
عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم
خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش
فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای
عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب
بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری
برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت
خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم
بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق
یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد
باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم
موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این
مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست
عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو
می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می
کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم
که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم
بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی
حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع
غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم
اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام
فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما
توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من
زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو (ب.ش)
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم
گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم
مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی
از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه كه نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
منتظری چه اتفاقی بیفتد؟
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟
اینکه دیگر در اتاق عروسکهایم
پشت دریچه ی تنهاییم
زیر بالشهای خیس از گریه ام
هوای تازه ندارم
کافی نیست ؟
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟
نه عزیز دلم !
هیچ اتفاق مهمی نمی افتد !
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من
جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام
جز ترک خوردن شیشه ی اعتماد عجیبم
جز به خواب رفتن هوس یک قدم زدن زیر آفتاب بعد از ظهر
پشت بلندترین ردیف شمشادهای خیابان
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟
بهش بگيد خسته شدم
از عاشقي بدم مياد
بهش بگيد نميخوامش
ديگه سراغ من نياد
بهش بگيد حناي اون
ديگه واسم رنگ نداره
گلاش وپرپرميكنم
بهش بگيد گل نياره
بهش بگيد نميخوامش
عاشقي زوري نميشه
زخمي كه رو دلم گذاشت
با گريه درمون نميشه
بهش بگيد بدم مياد
از آدماي هرزه گرد
درد بي درمون بگيره
تا بدونه با من چه كرد
بهش بگيد كه عشق اون
فقط گناه و هوسه
يه روز ميام ميكشمش
آخره قصه ميرسه
بهش بگيد جهنمم
جايي واسه اون نداره
حيفه كه آتيش سرش و
رو شونه ي اون بذاره
بهش بگيد منتظرم
لحظه ي مرگش برسه
جون كندنش رو ببينم
تا حق به حق دار برسه
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
شبی غمگين ,
شبی باراني ,
شبی سرد ,
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت ديدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
تمام هستي ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبي به پا کرد
او هرگز شکستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا کرد
اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت
هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزیست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم......!!!!!!!!
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش.
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه...
از دیروز بعد از اون جریانی که توی مطلب قبلی گذاشتم
خیلی ناراحت و عصبی بودم
می ترسیدم عشقش بهم کمتر شده باشه
داشتم دیوونه میشدم
دلم می خواست زودتر باهاش حرف بزنم
اما از شانس بد من مجبور شدم برم مهمونی
اینم شده بود غوض بالا غوض
براش پیام گذاشتم و بهش گفتم قرار برم مهمونی و تاشب نمی ایم
و بهش گفتم که عاشقشم و امید وارم بابت دیروز منو بخشیده باشه
تو مهمونی همش یادش بودم
امیدوارم بودم بیام خونه و ببینم برام پیام گذاشته
امدم خونه با استرس کامپیوتر رو روشن کردم
و دیدم برام پیام گذاشته و گفته کجایی دارم دیونه میشم
مردم بس گریه کردم بیا دیگه
و اخرشم هم عاشقم و دوست دارممممممممممممممم
از خوش حالی بال در اوردم و تو دلم گفت برات می میرم عمرم
اینم از داستان امروز ما
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس
این درد دل خودمه
امروز به عشقم یه حقیقتو گفتم 2 ساعت خودمو کشتم تا تونستم بگم
بالاخره گفتم بهش
مردم و زنده شدم
اخه این حقیقت می تونست باعت جداییمون بشههه
اشک تو چشمم جمع شده بود منتظر جوابش بودم داشتم دیونه می شم
بهش گفتم ستایش من بهت دروغ گفتم
خیلی دوست دارم اما این یه حقیقته و یه دلیلی شاید ما به هم نرسیم
برو و منو ببخش
امید وارم یه نفر خیلی بهتر از من گیرت بیاد
نمی دونین چی لحظه ای بود دلم می خواست یه چیزی بود خودمو می کشتم و به عشقم همچین حرفی نزنم
اما گفتم
و این یه حقیقت بود
داشتم می مردم و منتظر جوابش
اونم شروع کرد به گریه کردن
و گفت امیر من عاشقتم تو رو خدا ولم نکن
من دوست دارم نمی تونم دوریتو تحمل کنم بمون پیشم
گفتم اما نمی شه که این یه مشکله
گفت من اینو هم قبول دارم دوست دارم
نمی دونستم چی بگم
فقط داشتم از خوشحالی گریه می کردم
بهترین لحظه بود برام
بهش گفتم
2 ساعت خودمو کشتم تا بهت گفتم
و الان خوش حالم که باهامی
بهش گفتم عاشقتم و یه بوسش کردم
و الان اینو براتون نوشتم
تا یه کمی خوشالیمو نشون بدم بهتون
ستایشششششششششششششششششششششششششششششششش
دیونتمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
دوست دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممم
نمی گم که رو زمین عاشق ترینم نمی گم برای تو من بهترینم
نمی گم که ثروت دنیا رو دارم نمی گم که قدرت خدا رو دارم
نمی گم که خورشید وماه برات می آرم نمی گم ستاره تو شبات می آرم
نمی گم قصری از طلا می سازم نمی گم پلی ازلاله ها می سازم
من می گم معنی عشق من تو هستی من می گم تنها امید من تو هستی
من می گم یک قلب پاک و ساده دارم من می گم برای تو هر چی که دارم
من می گم مهرو وفا برات می آرم من می گم تا جون دارم برات می سازم
من می گم با جون ودل برات می سازم من می گم غم اگه داری با تو هستم
من می گم تنها با عشقت زنده هستم
منتظری چه اتفاقی بیفتد؟
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟
اینکه دیگر در اتاق عروسکهایم
پشت دریچه ی تنهاییم
زیر بالشهای خیس از گریه ام
هوای تازه ندارم
کافی نیست ؟
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟
نه عزیز دلم !
هیچ اتفاق مهمی نمی افتد !
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من
جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام
جز ترک خوردن شیشه ی اعتماد عجیبم
جز به خواب رفتن هوس یک قدم زدن زیر آفتاب بعد از ظهر
پشت بلندترین ردیف شمشادهای خیابان
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟
بهش بگيد نميخوامش
ديگه سراغ من نياد
بهش بگيد حناي اون
ديگه واسم رنگ نداره
گلاش وپرپرميكنم
بهش بگيد گل نياره
بهش بگيد نميخوامش
عاشقي زوري نميشه
زخمي كه رو دلم گذاشت
با گريه درمون نميشه
بهش بگيد بدم مياد
از آدماي هرزه گرد
درد بي درمون بگيره
تا بدونه با من چه كرد
بهش بگيد كه عشق اون
فقط گناه و هوسه
يه روز ميام ميكشمش
آخره قصه ميرسه
بهش بگيد جهنمم
جايي واسه اون نداره
حيفه كه آتيش سرش و
رو شونه ي اون بذاره
بهش بگيد منتظرم
لحظه ي مرگش برسه
جون كندنش رو ببينم
تا حق به حق دار برسه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزیست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم......!!!!!!!!
شبی غمگين ,
شبی باراني ,
شبی سرد ,
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت ديدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
تمام هستي ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبي به پا کرد
او هرگز شکستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا کرد
اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت
مرا کم دوست داشته باش اما هميشه دوست داشته باش
اين وزن آواز من است
اگر مرا بسيار دوست بداري
شايد حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پايان نرسد
من به کم هم قانعم
واگر عشق تو اندک ،اما صادقانه باشد
من راضي ام
دوستي پايداراز هر چيزي بالاتر است
مرا کم دوست داشته باش اما هميشه دوست داشته با ش
اين وزن آواز من است
بگو تا زماني که زنده اي،دوستم داري!
ومن تمام عشق خود را به تو پيشکش مي کنم
دوستت دارم
بارون باريد دعای تو اجابت شد
و تو راهی شدی
همه چیز خاطره شد !!!
هرگز چشمانت را براي کسي که معني نگاهت را نمي فهمد گريان نکن ...
اين يك تجربه است...
زچشمت اگر دورم هنوز
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه باريد از ماه و سال
به ياد گذشته صبورم هنوز
شكستند اگر قاب ياد مرا
دل شيشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ي دردهايم نشد
پر از فكر راه عبورم هنوز
ستاره شدن كار سختي نبود
گذشتم ولي غرق نورم هنوز
اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد ، اگر به حجله آشنايي ، برخوردي وعده اي به تو گفتند ، كبوترت در حسرت پركشيدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنكن ! تمام اين سالها كنارمن بودي ! كنار دلتنگي دفاترم ! درگلدان چيني
سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که
بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی
و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری....
بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی
تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی
که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری
اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس ....
تمام روزهایی که تنها بودی روبا خیالش حرف زدی اما الان که
می بینیش حرفی نداری..... درست مثل روزه اول کرو کور و
لال شدی با د ستایی که یخ کرده ...... تنها اشک بی وقفه
چشاته که یادت می یاره روبروی آدمی ایستادی که همه زندیگیت
رو به یه نگاهش هدیه داده بودی اما الان تو نگاهش یکی
دیگه پیداست و تو خیلی وقته براش غریبه ای...... بازم قلبت
تند تند میزنه ..............آروم آرو م نگاه عاشق و بارونی تو واسه
آخرین بار به چشماش میدوزی سر تو پایین می اندازی و تن یخ
زده تو دنبال پاهات می کشی و این آخر ماجراست .....
كاش ميشد هيچ کس تنها نبود کاش ميشد ديدنت رويا نبود گفته بودي با تو مي مانم ولي رفتي
و گفتي که اينجا جا نبود ساليان سال تنها مانده ام شايد اين رفتن سزاي من نبود من دعا کردم
براي بازگشت دست هاي تو ولي بالا نبود باز هم گفتي که فردا ميرسي کاش روز ديدنت فردا نبود
اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم اگر عشق بودم اهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
خیال دارم
ازین پس
خیال کنم
که خیل خیال خاطرت
از خاطرم گذر خواهد کرد
اون چقدر ساده ازم بريد ورفت
وانمود كرد كه من و نديد ورفت
همه گفتن اون ازت بي خبره
به خدا گريه هام وشنيد ورفت
خداحافظ از اینجا که پر از غمه خسته شدم میخوام برم
قلبموکه دادم به تودیگه باید پس بگیرم
موندن هرگز خداحافظ دیگه میرم
اگه یه روز دردهای دنیا بریزه تو قلبه من
ستاره ها خاموش بشن تو آسمون شبه من
من میمیرم دیگه میرم
خداحافظ دیگه رفتم پایان ثانیه منم
هر جای ساعت ببینمت عقربه هاشو رو میشکنم
حتی نشد واسه یه بارمن بدیاتو خوب کنم
خورشیدو کشتم تا دیگه خودم بجات غروب کنم
دل میسوزه ازم نخواه که بیشتر ازاین اسیر این قفس باشم
هیچی نمونده از دلم خاکستر دو آتیشم
ریزه ریزه دل میسوزه خسته شدم
دلم گرفته این روزا غم خونه کرده تو صدام
بارون غصه انگار داره میخونه تو قصه هام
عاشق بودم خسته شدم
خسته شدم دیگه میرم گریه نکون
دلم بیا بریم از عشق دیگه نگیم
درده عشقی تو کشیدی جز خدا به کسی نگیم
دل بیا بریم از عشق دیگه نگیم
دردی عشقی که کشیدیم جز خدا به کسی نگی
هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفال مي زنم حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
عاشقي يعني تحمل نه شكايت نه گله............
اگه!!!
اگه حتي بينمون باشه يه دنيا فاصله..........!!!!
بدترين درد اين نيست كه عشقت بميره
بدترين درد اين نيست كه به اوني كه دوستش داري نرسي
بدترين درد اين نيست كه عشقت بهت نارو بزنه
بدترين درد اينم نيست كه عاشق يكي باشي و اون ندونه
بدترين درد اين است يكي بميره . بعد از مرگش بفهمي كه دوستت داشته......!!!
خواستي
خواستم
رفتي
ماندم
نيامدي
ماندم
برنگشتي
ماندم
عشق ساختي
ماندم
آشيانه ساختي
ماندم
شکستي
شکستم
آن لحظه که آمدي
من مرده بودم
کاش آسمان میدانست درد من چیست !
کاش میدانست نیاز من چیست!
کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم....
کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست!
دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است ، عاشقم ولی ،
یک عاشق تنها!
یک عاشق بی کس ! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست....
کاش دریا میدانست کویر چیست!
راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!
دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست
تنها یک خواب است و بس!
کاش باران میدانست معنی انتظار چیست ....
منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران
را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است....
و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست!
کاش مي دانستيم زندگي کوتاست
کاش از ثانيه هاي زندگي لذت مي برديم
کاش قلبي رو براي شکستن انتخاب نمي کرديم
کاش همه را دوست داشتيم
کاش معني صداقت را ما هم مي فهميديم
کاش هيچ کودک فقيري ديگر خواب نان تازه وداغ را نمي ديد
کاش دلهايمان دريايي مي شد
کاش مي فهميديم زندگي زيباست
و
لذت مي برديم تا نهايت
کاش ميدانستيم که ما نمي دانيم فردا برايمان چه اتفاقي مي افتد
کاش بهانه اي براي ناراحت کردن دلهاي زخم خورده نبود
کاش...
کاش...
کاش...
ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید
اينجا هوا خيلي سرده
فقط وقتي حضور گرمت هست منم سرما رو احساس نمي كنم
تمام من تويي
مي ترسم
از اين ترس هم ميترسم
مي ترسم از خواب بيدار بشم و ببينم كه تو هم يه رويا بودي
روياي يه خواب كودكانه
مي ترسم بخوابم و ديگه بيدار نشم و از ديدن اين رويا محروم بشم
منو باور كن كه هر چه هستم و
نيستم فقط
و فقط
تويي
اينا حرفاي يه بچه كوچولو نيست
خيلي وقته اداي بچه ها رو در مي يارم
آخه از اين همه مسئوليت آدم بزرگ ها خسته شدم
پس من و باور كن
من خيلي وقته دارم باهات زندگي مي كنم فقط وجودم رو احساس نمي كني
فقط ازت يه چيزي مي خوام
من و باور كن
خيالت پاورچين پاورچينوارد اتاقم شد..........
مثل هميشه متين و باوقار آرام اما پرشور .....
امد تا اتاقي را كه همچون گور سردي بود و من در ان همچون انساني بي روح.
اميد بخشد ...اميد زيستن...اميد زندگي ................
اميد اينكه روزي اين تنهايي و بار غم !!!
به سر خواهد آمد.
اشكي دگرندارم ,خنديدنم به زوراست
نفرين به هرچه قسمت ,چشم دلم چه كوراست
قسمي نيست ميان من و تو
به خدا...!!!
به تو نام تو سوگند كه من از غم دوري تو...............!!!
بي صدا ميشكنم!
باز ز خود بي خبرم كرده اي
از همه سز گشته ترم كرده اي
هم نفس مرغ نواسنج صبح
همدم مرغ سحرم كرده اي
در كف درياي سرابي چنين
غوطه ور و دربدرم كرده اي
تا به سرا پرده عشق و نياز
هم ره مرغ اثرم كرده اي
صا عقه آسابه شرار فسون
ز آتش دل شعله ورم كرده اي
اي نگهت پردگي مهر و ماه
آينه دار سحرم كرده اي
ازم پرسيد: دوستم داري؟ گفتم آره...گفت چقدر؟ گفتم از اينجا تا خدا...اشک تو چشاش جمع شد و گفت: مگه نگفتي که خدا از همه چيز به ما نزديک تره
اگر بيايي برايت از درد تنهاييي خواهم گفت
اگر بيايي برايت از چشمان باراني خواهم گفت
اگر بيايي برايت از قلبهاي سنگي خواهم گفت
اگر بيايي برايت از فريادهاي عاشقانه و اشكهاي تنهايي خواهم گفت
اگر بيايي برايت از گرمي عشق ورازهاي نهاني خواهم گفت
اگر بيايي..........!!
برايت از خلوتهاي شبانه با خدا خواهم گفت.
عشق تو به تارو پود جانم بسته است
بي تو در هاي جهانم بسته است
از دست تو خواهم كه بر آرم فرياد
در پيش نگاه تو زبانم بسته است
تورا چون نسيم صبا دوست دارم
تورا چون حديث وفا دوست دارم
تورا چون گل مانده در باغ هستي
تورا چون صفاي دعا دوست دارم...........!!
وقتي كسي نيست كه بهش فكر كني به آسمون فكر كن . چون تو آسمون كسي هست كه هميشه به تو فكر ميكنه!
می خواستم سایبان و تکیه گاه زندگی او باشم. آما آنقدر خودم را پایین آوردم و او را بالا بردم که دیگر
فاصله ها فرصتی ندادند تا هر یک ٬ دیگری را ببینیم! حیف دیر دانستم که عشق٬ خواری نیست.
دیروز با خودش قرار گذاشت دیگر غمگین نباشد و برای چیزی گریه نکند. وقتی به مشکلاتش که به خاطر آنها غمگین میشد٬ فکر کرد٬ آنقدر خندید که اشک از چشمانش جاری شد.
ديشب شب روياي تـو بود و تـو نبودي
در گوش من آواي تو بود و تو نبودي
دل زيـر لـب آهسته تـمـناي تـو مي کرد
در حسرت ايـماي تو بـود و تو نبودي
نــقـاشي دريـا کـه کــشيـدم تـک وتنـها
مـحـتـاج تـماشـاي تـو بـود و تـو نبودی
صد قافيه زد دل بـه هـواي سـر کـويت
دل وسعت دريـاي تو بـود و تو نبودي
ديشب که گل از آيينه ي ماه گل انداخت
در فـکـر تــمـنـاي تو بـود و تو نبودي
شب سردي است و من افسرده راه دوري است و پايي خسته تيرگي هست و چراغي مرده مي كنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدمها سايه اي از سر ديوار گذشت غمي افزود مرا بر غم ها فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا به دل من قصه ها ساز كند پنهاني نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر سحر نزديك است هر دم اين بانگ برآرم از دل واي اين شب چه قدر تاريك است خنده اي كو كه به دل انگيزم ؟ قطره اي كو كه به دريا ريزم ؟ صخره اي كو كه بدان آويزم ؟ مثل اين است كه شب نمناك است غم من ليك غمي غمناك است
این را می دانم
که تورفته ای ودیگرنخواهی برگشت
وازتوفقط تاریکی توی دلم مانده است
اما سالهاست توی این تاریکی ها به
دنبال تو میگردم که شاید برگردی
****
بارها خواستم رازی را که مدت هاست درقلبم نگه داشته ام فاش کنم
خواستم بگویم که دوستت دارم اما نتوانستم هرگاه ازکنارم می گذشتی
آرزومی کردم این رازرا درچشمانم بخوانی ولی افسوس توبی اعتنا از
کنارم می گذشتی تا آنکه چند روزپیش قلم را به دست گرفتم وخواستم
برایت بنویسم که ازاین همه بی مهری هایت متنفرم اما وقتی قلم را از
روی کاغذ برداشتم با تعجب مشاهده کردم که نوشته ام
با تمام وجود دوستت دارم
****
روزی فراموشم خواهی کرد ودرتنهایی به سراغم نخواهی آمد زمانی که
آب ازتشنگی هلاک میشود.زمانی که پرنده درقفس به دنبال آسمان میگردد
خودنویس خود را ازجوهرمحبت پرمیکنم وبرایت آیات غم را با قطرات اشک
مینویسم وهمیشه به یادت میگویم که دوستت دارم
سلام بهانه من برای زندگی ....
دلت تنگ است ..... می دانم !!
قلبت شکسته است ..... می دانم !!
دوری برایت سخت است ...... می دانم !
اما برای چند لحظه ای ارام بگیر ..... تا برایت بگویم...
بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند....
و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..!
بگویم از انچه که در این مدت بر من گذشت.....
اما گریه نکن ....که حال و هوای تو مرا بارانی تر می کند...
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد...
بیا و درد دلت را به من بگو...
و مطمئن باش که قول می دهم ارامت کنم...!
با گریه خودت را ارام نکن....
گریه نکن که اشکهایت مرا نا ارامتر می کند..
گریه تو مرا به دلتنگی های دیرینه ام می کشاند....
گریه نکن چون منهم مانند تو اشفته می شوم..
می دانی که دوست ندارم ان چشمهای زیبایت رو خیس اشک ببینم ..
ای عزیزم ...
ای زندگی ام ....
ای عشقم .....
اینها تمام حرفهایی بود که در اوج دلتنگی با دل نا ارام خود ارام ارام گریستم...
برای دلی که هنوز در نبود تو ....
و ارام ... ارام می میرد...!
باور کن بغض راه گلویم را بسته است....
اما گریه نمی کنم...
می خواهم برایت فقط بنویسم...
اما تو بگو بهانه ام ...
می خواهم به یاد گذشته .... اما اینبار با دستانی سرد اشکهای گونه هایت را پاک کنم ( به یاد روزهای از دست رفته )
بهانه ام :
بیا و دستهایت را در دستهایی بی روجم بگذار....
و به یاد روزهای اول اشنایی مان دوباره ...ببار ...
این بار می خواهم جور دیگری اشکهایت را پاک کنم..!
سرت را بر روی شانه هایم بگذار ...و ارام در گوشم زمزمه کن ...
باور کن به درد دلهایت گوش خواهم کرد...
می دانی اگر هنوز هم دلی برایت مانده باشد
وقتی دست نوشته هایم را می خوانی ....
اشک از چشمان سرازیر می شود....
پس برای اخرین بار هم گریه کن....
چون این درد دلی بود که در اوج بی کسی .....
من نیز با چشمانی خیس برایت نوشتم.....
اگر روزی کوله بارم را بستم از شهر تو ، از ديار ياد تو رفتم ،
نقاشی هايم را نگاه دار
نقاشی هايی که قلب کوچکم با مداد رنگی های ياد تو رنگ کرده بود .
مداد رنگی هايم را چه کنم؟
اگر روزی از ياد تو سفر کردم اسمم را هميشه سبز نگاه دار ،
اما نه !
نقاشی هايم را به دور افکن ، اسمم را در خزان رها کن .
می خواهم دور از خود خواهی باشم.
اما ، مداد رنگی هايم را چه کنم .....؟!
چنان از زندگی دلتنگ و دلگیرم
که روز مرگ خود را عاشقانه جشن میگیرم
دوست دارم از تمام چراغ قرمز ها بگذرم
برای تملک میلیون ها برگ جریمه
میلیون ها حماقت...
می خواهم تابلو های شیشه ای عشق را در هم شکنم
و اعلامیه های حکومتی را
که از عشق سخن می گویند...
چه لذتی دارد
شنیدن صدای شیشه های شکسته
زیر چرخ ماشین!
به ستاره ها نگاه کن، به چشمک زدنشون بخند اما بهشون دل نبند، چون چشمکشون از روی عشق نیست از روی عادته...!!ا
توي دنيا دو تا نابينا مي*شناسم، يكي تو كه هيچ موقع عشقم رو نديدي، يكي من كه كسي رو جز تو نديدم
هر موقع خواستی از کسی جدا بشی یادت نره بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار، شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینکه منتظر بمونه بجای دسته گلی که
شكستن دل انساني و ناراحت كردن او از گناهاني است كه فقط با پشيمان شدن و طلب آمرزش از خداوند آمرزيده نمي شود. بلكه بايد به نحوي دل آن فرد را نيز به دست آورد و او را از خود راضي و خشنود نمود .
Design By : P I C H A K . N E T |