♥▓..:(setayesh):..▓♥
ashegoneh
من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد مرا کسی نساخت ... خدا ساخت
نظرات شما عزیزان:
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت ،
در تهاجم با زمان آتش زدم،
كُشتم من بهار عشق را ديدم اما باور نكردم،
يك كلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم.
من ز مقصدها پي مقصودهاي پوچ افتادم ،
تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن ،
همه صبر و قرارم رفت... بهارم رفت...عشقم مُرد...يارم رفت
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
نه آن گونه که کسی می خواست
که
من کسی نداشتم
او بود که مرا ساخت
آن چنان که خودش خواست
وقتی خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند
کسی نبود تا از خزانه ی دل های خوب بهترین را برگزیند
تنها بودم
چون اکنون...
Design By : P I C H A K . N E T |