فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد


♥▓..:(setayesh):..▓♥

ashegoneh

یشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام
و بیشتر از آنچه باور کنی قلبم را شکسته اند
اما تو.....اما تو نه خیانت کردی نه قلبم را شکستی
تو جگرم را آتش زدی

زبانم میگوید ...
زبانم میگوید :
به امید روزی که روز گارت سیاه تر از پر کلاغ
تیره تر از غروب
وغمگین تر از جدایی باشد
اما ...
اما دلم میگوید:
به امید روزی که آشیانه ات بالاتر ازآشیان عقاب
چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت

و لبانت لبخند و صد هزار پری کنیزت باشند.

چقدر سخت است منتظر کسي باشي که هيچ وقت فکر آمدن نيست



اينگونه باش:شاد اما دلسوز...ساده اما زيبا...مصمم اما بي خيال...متواضع اما سربلند...مهربان اما جدي...سبز اما بي ريا...عاشق اما عاقل...!!!!؟؟؟؟


هيچوقت سعي نكن كسي رو كدوستش داري رو به خاطره غرورت از دست بدي هميشه بذار سعي كن غرورت رو به خاطره كسي كه دوستش داري از دست بدي

آن کس که ازمن وقت را پرسيد يک لحظه شايد اشک من را ديد.... ازکوچه هاي غربت شعرم صدها غزل از واژه هايم چيد... با من نگفت ازعشق ازماندن اما سخنها گفت از ترديد ..هرلحظه درغربت مرا گرياند هرلحظه درعزلت به من خنديد دستش چنان دست مرا پس زد چشمان من از عشق او باريد
افسوس او درفصل فصل عشق معناي بودن را نمي فهميد

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 13:45 توسط amir_ashegh|

یشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام
و بیشتر از آنچه باور کنی قلبم را شکسته اند
اما تو.....اما تو نه خیانت کردی نه قلبم را شکستی
تو جگرم را آتش زدی

زبانم میگوید ...
زبانم میگوید :
به امید روزی که روز گارت سیاه تر از پر کلاغ
تیره تر از غروب
وغمگین تر از جدایی باشد
اما ...
اما دلم میگوید:
به امید روزی که آشیانه ات بالاتر ازآشیان عقاب
چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت

و لبانت لبخند و صد هزار پری کنیزت باشند.

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 13:43 توسط amir_ashegh|

خدا جون وقتی مرا نقاشی می کردی زیبا نقاشی ام کردی ممنون!!! سالم نقاشی ام کردی باز هم ممنون... با غرور نقاشی ام کردی باز هم ممنون... ولی آخه خدا جونم چرا تنها نقاشی ام کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



مرگ آن نيست که در قبر سياه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ي خاطره ها محو شوم




وفاي شمع را نازم که بعد از سوختن ... به صد خاکستري در دامن پروانه مي ريزد ... نه چون انسان که بعد از رفتن همدم ... گل عشقش درون دامن بيگانه مي ريزد




عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است عشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است عشق کنار کشیدن و جا زدن نیست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است.

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 13:40 توسط amir_ashegh|

تازه از را رسیده بودم
پر از غربت سالهایی که با خویش زمزمه می کردم
پر از خستگی هایی که بر دوش می کشیدم
آسمان صاف و بی نهایت بود
و چشمان خسته من پر از حس دلواپسی
جاده ها پر از حس همیشگی
و من خسته تر از آن که انتظاری تازه را تاب بیاورم
درامتداد جاده گام بر می داشتم
طنین گامهای سنگینم
دلواپسی های جاده را تشدید می کرد
به خود نهیب می زدم که شاید این همه انتظار مقصدی باشد
اما هیچ چیز نبود تا این همه انتظار را نوید دهد
گونه های آسمان پر از سرخی شعرم بود
و جاده ها پر از فریاد خاموشی که مرا می آزارد
باید می رفتم
به پایان این همه انتظار می رسیدم...
تازه از راه رسیده ام
با کوله باری از عشق
به دور دست ها می نگرم...
هنوز هم باید رفت...

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 13:37 توسط amir_ashegh|

بوسه ای که به دیگری میدهی به گوش من خواهد رسید زیرا غارهای عمیق کلمات تو را به جانب من پژواک میدهند .غبار کوره راهها، بوی گامهای تو را نگاه میدارد . من آنهارا دنبال میکنم ،حس میکنم...

ابرها رنگ میزنند ،شکل خواهند گرفت،به سان او که بدان عشق میورزی. من با رقص ابرها آشِنام صدای آنها را میفهمم .....آنها ا زشرمساری آب میشوند و تو میپنداری ابرها برای تو عصری شاعرانه آفریدند ... نه آنها به حال من میگریند


تو باید نهان کنی بوسیدن او را در روده های خاک و آنگاه که صورت او را بالا میگیری صورت مرا خواهی دید، خیس اشکها ....

خدا روا نمیداند آفتاب را برای حیات تو ،آنگاه که با من گام برنداری ،خدا شادی را برای تو نمیخواهد اگر که من نلرزم در آبهای نگاه تو، او میخواهد که تو باشی در کنار گیسوان گرد آمده ی من،

و نام من از زبان تو در قطره ها فرو ببارد،هر چند ازنام دیگری سخن گفته باشی ، من خود را در گلوی تو میخکوب خواهم کرد، تا آنگاه که دل نگران شوی ،کین بورزی،آواز خوانی وفغان کنی

فقط از برای من باشد

گفتی میخواهمت تا بمیرم لیک نیستی و باد مرا لمس میکند و برف مرا می پوشاندو از غروب خون میبارد و آسمان نیز با خود هیاهو آورده است او نیز میغرد،میدانم که دیگر حتی صدای آسمان را هم نمیشنوی!!!!!!!!!

اگر که تو بِرَوی از کنار من، دیگر چه چیز همانند گودی دستانت پذیرای اشکهای من خواهد شد. میگریم تا استخوان هایم از هم بپاشد و غبارش به روی صورت تو....و آن عشق کذایی.... افشان شود و من باز چشم به راهم تا تو را بیابم

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 13:32 توسط amir_ashegh|



Design By : P I C H A K . N E T



صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد